.

.

شاه نعمت الله ولی

 

بله.این سالهای آخر دانشگاه است.فکر می کنم بهارسال 1378 

از راست:ابراهیم محمدی،خودم، محمدعلی مرادی فرد، مهدی لایقی فرد 

این مهدی لایقی الان به اتفاق همسرش در کانادا زندگی میکنه.دکتر شده

در مینی بوس

 

داوود کشتکارو خودم.کوچولو هم دختر راننده مینی بوسه.از دانشگاه به سمت چهارراه احمدی می ریم.خوب یادم مونده که اسم دختر کوچولو مهسا بود.حدود سال 1375.الان مهسا کوچولو بایدحدودا 17 ساله باشه.دخترکی نازو خوش زبون.

روزگار شیرین جوانی

 

این هم از روزگار شیرین جوانی: 

بلوار 22 بهمن،جلوی سردر دانشگاه،قیافه ها یه ذره بهتر شده، 

در مورد این بلوار یکی از هم اتاقیها فی البداهه شعری سرود به این صورت: 

مرا شکستی بلوار

در سلف دانشگاه شهید باهنر

 

 دانشجویان دهه ی هفتاد به خوبی می دانند داشتن نوشابه سر میز غذا در سلف دانشگاه چقدر کلاس داشت.اینجا هوشنگ عباسی به اتفاق من وناصر رضایی،یکی از با کلاس ترین لحظه های دوران دانشجویی را تجربه می کند. 

همین هوشنگ عباسی یک شیشه نوشابه خالی داشت که گوشه ای از سلف مخفی کرده بود و هروقت به سلف می رفت شیشه نوشابه خالی را سر میز می گذاشت تا نشان دهد که نوشابه خورده و کلی کلاس ارائه می کرد 

 

این تصویر بسیار خاطره انگیزه.اردوی جامعه اسلامی دانشگاه به مقصد تهران.البته اینجا مسجد امیرچخماق یزد است.قیافه ها بسیار قدیمیه.اشتباه نکنید.هر کدوم از اینها دانشجو و از خوش تیپهای زمان خود بودند.البته خیلی ها را نمی شناسم.در ردیف بالا نفر سوم از چپ، خودم،نفر چهارم، سید محسن موسوی،پنجم، لقمان کشاورزی،ششم، موسی محمدی(اهل بافت)، هفتم،هوشنگ صادق صنعتی،هشتم،حسین محمدی ( اهل بافت)