یک تذکر ،تلنگری به خاطرات گذشته است و یاد افرادی که در پستوی پیچ در پیچ حافظه مان گم شده اند.یار وفادار همیشگی (شهرام دیانت خواه)تذکری داد که کلی از خودم و حافظه ام خجالت کشیدم.
در دانشگاه،سه نفر بودیم که بیشتر اوقات را با هم می گذراندیم.من،شهرام دیانت خواه،و محمد علی خانبابا اهل بم.وجه مشترک ما سه نفر (که باعث شده بود اینهمه به هم احساس نزدیکی کنیم) این بود که تنها جامانده های ورودی 73 بودیم.این خانبابا پسری شوخ طبع و بسیار خوش قلب و متین بود.وضع مالی خوبی هم نداشت مثل خود ما.اما با این حال بسیار دست و دل باز بود.
دانشگاه تمام شد.وهرکدام رو به دیاری کردیم.در دهه هفتاد در خانه ها تلفن هم نبود تا چه رسد به موبایل.این بود که در دهلیزهای تو در توی زمانه گم شدیم.تا اتفاقی شماره تلفن یکی از دوستان همکلاسی کرمانی دستم افتاد.سراغ دوستان همکلاسی را گرفتم.خبری داد که باورم نمی شد.خانبابا زیر آوار زلزله بم مدفون شد.این خبر پس از گذشت 6 سال از این واقعه ،مثل آوار بم بر سرم فرو ریخت.
یادم هست که با همین مرحوم خانبابا از منزل به سمت دانشگاه می رفتیم.در بین راه گفت میدونی ایرج بسطامی هم بمیه؟من که عاشق صدای بسطامی بودم کلی ذوق کرده و از او سوالات بیشتری پرسیدم.حالا هر دو ،ماندگار در خاک بر جای مانده در ذهن منند.روحشان شاد.
بسیار بسیار داستان غم انگیزی بود و مثل همیشه متن های زیبایی نوشته ای
تو که آهنگ از خودت میذاری توی وبلاگ یه شعر هم از خودت بگو بذار تو وب تا وبلاگت قشنگتر بشه
عجب.! عجب.! روزگار اینجوریه دیگه . یه روز میای یه روز هم باید بری. فقط چیزی که میمونه فقط خاطرات شیرین زندگیه.
یادش گرامی . از طرف یکی از دوستان صمیمی و همسایه و همکلاسی او "محمدرضا پاکی"
سعید جان{محمدعلی} هیچگاه یادت را فراموش نمیکنم.